غرق در افکار ، بهت زده و مجهول وار ، در خیابان قدم می زدم و از خیابان غافل بودم ....
نه برگ سبزی نگاهم را به سوی خود می کشاند و نه صدای گنجشکی گوشم را تیز ....
راه می رفتم و به آنچه شنیده بودم ، فکر می کردم ....
ساحت حضور ، غیاب ، هیستری ....
ساحت حضور ، آنی است که در آنیم و
ساحت غیاب ، آنی که در آن نیستیم !
هیستری ، یعنی فراموشی عاملیت خود !
چه ربطی به هم دارند ؟
این کجا و آنها کجا ؟
چرا پشت سرهم بیان شدند ؟
غر می زدم و کوچه ها را پس از دیگری ، پشت سر می گذاشتم ....
به کوچه ی خودمان رسیدم ، طبق عادت مسیرم کج شد اما حواسم به اطراف نبود ....
بوی عطری خوش ، مرا متوجه جایی که بودم کرد !
عطری دلپذیر و بی نظیر !
خارق العاده و مسحور کننده !
عطر خوش قورمه سبزی !
بویش را که می شنوید ، جلوی چشمان تان ظاهر می شود !
خورشتی خوش رنگ و جا افتاده ، با طعمی ترش که خبر از لیمویی ساعت ها جوشیده در آن
می دهد ....
عطر دل انگیزش ، تمام کوچه را پر کرده بود ....
هرچه به خانه نزدیک تر می شدم ، کمتر نمی شد !
انگار همراه من به خانه می آمد ....
چنین صحنه ای ، احتمالا برای شما نیز آشناست ....
به محض رسیدن به خانه ، اولین تصمیم قرار دادن قورمه سبزی در وعده ی بعدی غذایی است !
موادش را حاضر می کنید و در تمام مدتی که در حال آماده کردنش هستید ، طعمش زیر زبان تان
است ....
حاضر می شود ، با سر به سویش می روید و یک دل سیر از خجالتش در می آیید !
بعد از آن که نوش جان کردید و روی مبل تکیه زدید ، دوباره هوشیاری تان را به دست می آورید ....
یادم آمد ، قبل از رسیدن به کوچه ، چه افکاری در سرم بود ....
حسی شبیه به حس ارشمیدس ، در وجودم رخنه کرد !
البته لازم به ذکر است که بنده روی مبل بودم نه در حال استحمام !
یافتم ! یافتم !
قورمه سبزی !
رابط بین من و افکارم !
هنگام گذر از کوچه و خیابان ، وقتی با عطر خوش اش رو به رو می شوید ،
از وجودش خبردار می شوید اما این وجود ، برای تان موجود نیست !
از طرفی ، این ندیدن ، منکر بودنش هم نمی شود !
می دانید در این کوچه ، غذایی با نام قورمه سبزی هست ، اما
در کدام خانه ، نمی دانید !
کدام طرف ، نمی دانید !
حتی نمی دانید از آن قورمه سبزی خوشمزه هاست یا نه ، از آن هایی که محتویاتش شناورند !
ولی خوشمزه ترین قورمه ای که تا به حال چشیده اید ، برای تان تداعی می شود ....
این در حالی ست که می دانید ، هیچ وقت هم ، دست تان به آن قورمه ی کوچه نخواهد رسید !
بل واقع ، شما نشانه ای را حس کردید که ظهورش را ندیده اید اما این نشانه خبر از وجودش داد !
حال اگر وقتی به خانه می رسید ، ببینید این بوی خوش ، از منزل شما بوده ، جدا از آن که
در پوست خود نمی گنجید ، قورمه را نیز در ساحت حضور ، درک خواهید کرد ....
اما اگر به خانه برسید و ببینید منشاء این عطر ، جای دیگری بوده ، علاوه بر آن که آهی عمیق
از نای جان می کشید ، ساحت غیاب را نیز درک خواهید کرد ....
در مقابل این شناخت ، انتخاب هایی گوناکون دارید :
اول این که ، با آن که دل تان آن قورمه را می خواهد ، ولی فراموش کنید چنین بویی به مشام تان
رسیده و طبق معمول به کارهای روزانه تان بپردازید !
دوم این که ، از بوی عطر آن قورمه چنان مسخ شده باشید که فکر کنید اگر همان قورمه را نخورید
به جمع اموات خواهید پیوست !
پس می نشینید و منتظر می شوید تا شاید درب منزل تان را بزنند و از آن قورمه ، برای تان بیاورند !
و چون این ، خیالی واهی ، بیش نخواهد بود ، روح تان شاد و یادتان گرامی باد می شوید ....
سوم هم این که ، اجازه دهید این عطر خوش ، شما را به عمل وادارد و به سوی مطبخ هدایت تان
کند !
در این صورت ، قورمه ای خوشمزه خواهید داشت که از تناولش به اندازه ی همان قورمه ای که
بویش را شنیدید ، لذت خواهید برد ....
ساحت حضور و غیاب که به خوشمزگی قورمه ای مادربزرگی نوش جان شد ، ماند هیستری که
از غافله عقب ماند !
احتمالا ترکیبی است از گزینه ی اول و دوم !
چرا که هم غبطه می خورد و هم می خواهد ، اما نه جسارت به دست آوردن دارد و نه تاب سازش
با نداشتن !
این حس منفعلانه ، سلامت جسم اش را هم به مخاطره می اندازد !
می شود از این جا رانده و از آن جا مانده ....
تصور این که قورمه سبزی بتواند تا این حد راه گشا باشد ، نداشتم !
جا دارد در این جا از همسایه ی عزیزمان که با عطر قورمه سبزی اش ، زمینه ی روایت نویسی
مرا فراهم کرد ، تشکر و قدردانی کنم ....
و هم چنین از جناب ارشمیدس عزیز !
شیوه ی یافتنش ، همواره سرلوحه ی تمام یافتندگان خواهد بود ....
و در آخر به همه ی نزدیکان و وابستگان و ذوی الحقوق آن مرحوم که راه دوم را انتخاب کرد ،
تسلیت عرض می نمایم ، باشد که خاک آن عزیز ، بقای عمر شما باشد ....
محیا معروفی
روایت پاییز ......