روایت کوچه ...

ساخت وبلاگ

 

غرق در افکار ، بهت زده و مجهول وار ، در خیابان قدم می زدم و از خیابان غافل بودم ....

نه برگ سبزی نگاهم را به سوی خود می کشاند و نه صدای گنجشکی گوشم را تیز ....

راه می رفتم و به آنچه شنیده بودم ، فکر می کردم ....

ساحت حضور ، غیاب ، هیستری ....

ساحت حضور ، آنی است که در آنیم و

ساحت غیاب ، آنی که در آن نیستیم !

هیستری ، یعنی فراموشی عاملیت خود !

چه ربطی به هم دارند ؟

این کجا و آنها کجا ؟

چرا پشت سرهم بیان شدند ؟

غر می زدم و کوچه ها را پس از دیگری ، پشت سر می گذاشتم ....

به کوچه ی خودمان رسیدم ، طبق عادت مسیرم کج شد اما حواسم به اطراف نبود ....

بوی عطری خوش ، مرا متوجه جایی که بودم کرد !

عطری دلپذیر و بی نظیر !

خارق العاده و مسحور کننده !

عطر خوش قورمه سبزی !

بویش را که می شنوید ، جلوی چشمان تان ظاهر می شود !

خورشتی خوش رنگ و جا افتاده ، با طعمی ترش که خبر از لیمویی ساعت ها جوشیده در آن

می دهد ....

عطر دل انگیزش ، تمام کوچه را پر کرده بود ....

هرچه به خانه نزدیک تر می شدم ، کمتر نمی شد !

انگار همراه من به خانه می آمد ....

چنین صحنه ای ، احتمالا برای شما نیز آشناست ....

به محض رسیدن به خانه ، اولین تصمیم قرار دادن قورمه سبزی در وعده ی بعدی غذایی است !

موادش را حاضر می کنید و در تمام مدتی که در حال آماده کردنش هستید ، طعمش زیر زبان تان

است ....

حاضر می شود ، با سر به سویش می روید و یک دل سیر از خجالتش در می آیید !

بعد از آن که نوش جان کردید و روی مبل تکیه زدید ، دوباره هوشیاری تان را به دست می آورید ....

یادم آمد ، قبل از رسیدن به کوچه ، چه افکاری در سرم بود ....

حسی شبیه به حس ارشمیدس ، در وجودم رخنه کرد !

البته لازم به ذکر است که بنده روی مبل بودم نه در حال استحمام !

یافتم !   یافتم !

قورمه سبزی !

رابط بین من و افکارم !

هنگام گذر از کوچه و خیابان ، وقتی با عطر خوش اش رو به رو می شوید ،

از وجودش خبردار می شوید اما این وجود ، برای تان موجود نیست !

از طرفی ، این ندیدن ، منکر بودنش هم نمی شود !

می دانید در این کوچه ، غذایی با نام قورمه سبزی هست ، اما

در کدام خانه ، نمی دانید !

کدام طرف ، نمی دانید !

حتی نمی دانید از آن قورمه سبزی خوشمزه هاست یا نه ، از آن هایی که محتویاتش شناورند !

ولی خوشمزه ترین قورمه ای که تا به حال چشیده اید ، برای تان تداعی می شود ....

این در حالی ست که می دانید ، هیچ وقت هم ، دست تان به آن قورمه ی کوچه نخواهد رسید !

بل واقع ، شما نشانه ای را حس کردید که ظهورش را ندیده اید اما این نشانه خبر از وجودش داد !

حال اگر وقتی به خانه می رسید ، ببینید این بوی خوش ، از منزل شما بوده ، جدا از آن که

در پوست خود نمی گنجید ، قورمه را نیز در ساحت حضور ، درک خواهید کرد ....

اما اگر به خانه برسید و ببینید منشاء این عطر ، جای دیگری بوده ، علاوه بر آن که آهی عمیق

از نای جان می کشید ، ساحت غیاب را نیز درک خواهید کرد ....

در مقابل این شناخت ، انتخاب هایی گوناکون دارید :

اول این که ، با آن که دل تان آن قورمه را می خواهد ، ولی فراموش کنید چنین بویی به مشام تان

 رسیده و طبق معمول به کارهای روزانه تان بپردازید !

دوم این که ، از بوی عطر آن قورمه چنان مسخ شده باشید که فکر کنید اگر همان قورمه را نخورید

به جمع اموات خواهید پیوست !

پس می نشینید و منتظر می شوید تا شاید درب منزل تان را بزنند و از آن قورمه ، برای تان بیاورند !

و چون این ، خیالی واهی ، بیش نخواهد بود ، روح تان شاد و یادتان گرامی باد می شوید ....

سوم هم این که ، اجازه دهید این عطر خوش ، شما را به عمل وادارد و به سوی مطبخ هدایت تان

کند !

در این صورت ، قورمه ای خوشمزه خواهید داشت که از تناولش به اندازه ی همان قورمه ای که

بویش را شنیدید ، لذت خواهید برد ....

ساحت حضور و غیاب که به خوشمزگی قورمه ای مادربزرگی نوش جان شد ، ماند هیستری که

از غافله عقب ماند !

احتمالا ترکیبی است از گزینه ی اول و دوم !

چرا که هم غبطه می خورد و هم می خواهد ، اما نه جسارت به دست آوردن دارد و نه تاب سازش

با نداشتن !

این حس منفعلانه ، سلامت جسم اش را هم به مخاطره می اندازد !

می شود از این جا رانده و از آن جا مانده ....

تصور این که قورمه سبزی بتواند تا این حد راه گشا باشد ، نداشتم !

جا دارد در این جا از همسایه ی عزیزمان که با عطر قورمه سبزی اش ، زمینه ی روایت نویسی

مرا فراهم کرد ، تشکر و قدردانی کنم ....

و هم چنین از جناب ارشمیدس عزیز !

شیوه ی یافتنش ، همواره سرلوحه ی تمام یافتندگان خواهد بود ....

و در آخر به همه ی نزدیکان و وابستگان و ذوی الحقوق آن مرحوم که راه دوم را انتخاب کرد ،

تسلیت عرض می نمایم ، باشد که خاک آن عزیز ، بقای عمر شما باشد ....

 

 

 

محیا معروفی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

روایت پاییز ......
ما را در سایت روایت پاییز ... دنبال می کنید

برچسب : روایت,کوچه, نویسنده : 6supernova بازدید : 104 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 9:39