روایت پاییز ...

متن مرتبط با «روایت» در سایت روایت پاییز ... نوشته شده است

روایت یکبار ...

  •  نشسته بود و چشمانش در انتظار ، خیره مانده بود و تنهایی بی کسی را زمزمه میکرد و به شکاف مینگریست ...چرا که شهامت پذیرش روایت خویش را نداشت و خود را تنها در رابطه معنا مینمود و هم بر خود و هم بر دیگری , ...ادامه مطلب

  • روایت شدن ...

  •  قدم به قدم از کلمه ای به کلمه دیگر ...از غم و غصه به رنج و لذت ...از قصه فقدان به پذیرش تراژدی ...از درخود به برای خود ...از من از تو به من و تو ...از منیت به منادیگری ...از لذت به فراتر از آن ...هر , ...ادامه مطلب

  • روایت علم بهتر است یا ثروت ...

  •  علم بهتر است یا ثروت؟یادم می آید که همیشه از زنگ انشاء بیزار بودم، بدتر از زنگ انشاء، موضوع تکراری "علم بهتر است یا ثروت"، و بدتر از آن جواب تکراری" البته که علم بهتر است"... دو دوست داشتم که همیشه ک, ...ادامه مطلب

  • روایت من کیستم ؟!

  • من کیستم ؟!پرسشی که دائما در ذهن ماست ...به دنبال نامم یا در پی مفهوم ؟!اگر می خواهم نام باشم و شکل ، که بهترین نام ، اشرف مخلوقات است ! واژه ای ثقیل که می شود وزنه ای بر گردنم ، زنجیری بر پایم و قفلی, ...ادامه مطلب

  • روایت راز جاودانگی ...

  •   درونش غوغا بود ... دلش می خواست از رازهای نهفته اش بگوید ... دلش می خواست فریاد بزند و سکوتش را بشکند تا آرام گیرد ... بغض در گلویش نشسته بود ، بغضی مزمن که راه ورود سیلاب اشک را سد کرده بود ! در تن, ...ادامه مطلب

  • روایت روز ...

  •   صبح بهاری ... آسمان پیدا و زیبا ... شهر آرام ... ابر و خورشید در حال بازی ... پنهان و پیدا ... در را گشود و خویش را پشت در یافت ... کنار هم نشستند به صحبت  به نگاه ... به صحبت هایی که انتهایش نفس عم, ...ادامه مطلب

  • روایت گل یخ ...

  •   باد مجنونانه گهواره ی زمین را عاشقانه به دست خوشه های نقره ای فام نسیم می سپارد به آرامی ... گل یخ آرامیده در شبنمی از جنس سکوت خمیازه کشان دستان کوچکش را به سوی آسمان برده و از خواب بیدار می شود .., ...ادامه مطلب

  • روایت بزرگ مرد کوچک ...

  •   در افکارم غرق بودم که صدایی مرا به خود آورد ... صدای برخورد انگشتان پسرک دست فروش به شیشه ی ماشین ، بی آن که ببینم چه در دست دارد اشاره کردم تشکر ، نمی خواهم ... دوباره پسرک به شیشه زد و گفت : لطفا , ...ادامه مطلب

  • روایت سفر به ناخودآگاه ...

  •   ایستاده در فضایی عمیق ...  ساکت ... تاریک ... ژرف ...  سرای غیب ... احاطه شده در دالان های کوتاه و بلند ... زیرزمین های مخفی ... پر از پستو ... دیوارهای رنگ رنگ ... با انتهایی نایافتنی ...  گاه مخوف, ...ادامه مطلب

  • روایت اعتراف ...

  •   وقت گذرانی های بیهوده من  اعتراف می کنم در پیشگاه شما که خطا کردم! خطایی سخت ثقیل! و خطای من اینجا بود که از وجودم خواستم کناری بایستد تا من به ضرورت های! زندگی ام برسم و بعد به او بپردازم... به اهد, ...ادامه مطلب

  • روایت آیینه ...

  •   آیینه ها را در اطراف خود چیده بود گاه در این می نگریست و گاه در آن بی آن که  لحظه ای به قدم های خویش بنگرد ... آن قدر محو در تصویر آیینه ها گشته بود که صدای ناله ی مشاهده را نمی شنید ... ایستاده بود, ...ادامه مطلب

  • روایت هستی ...

  •   حدود ساعت هشت شب به روستای خورهه رسیدیم. اول به سراغ همان ستون های باقی مانده از بنا رفتیم. سنگ هایی روی هم، نصف و نیمه و شکسته و به مرور زمان خرد شده. سرستون هایی که شبیه بناهای یونانی بود اما چرا , ...ادامه مطلب

  • روایت طلوع بی نشان ها ...

  •   حلقه بزنید و گرد هم ، دست در دست هم بایستید ... خوب گوش کنید ، هیچ کس از گروه خارج نشود و تنها نرود ، همگی ردیف در یک خط  می رویم و در  یک خط باز می گردیم ... تاریک است و راه کمی سخت! فقط از نور مهت, ...ادامه مطلب

  • روایت شوق سفر ...

  •   نه نقشه ی راهی و نه همراهی ... دل به راه سپرد قدم را پشت قدم برمی داشت حرکت و حرکت و حرکت و ... آری شوق سفر می راندش ... در پی حراکمندی رانه ی مشاهده گر ... رانه ای که خود مسیریاب است و قطب نما ... , ...ادامه مطلب

  • روایت روز دختر ...

  •   روز دختر مبارک .... این متن یا گفتار امروز در هر گوشه ای شنیده می شود و چه زیبا کلام و زیبا خلقتی دارد خداوند .... چقدر زیباست این روزها .... دیر زمانی پاییده از زمانی که مادری محکوم از دخترزا بودن و یا کودکی که به جرم دختر بودن به خاک گور نهاده می شد و اینک اما شنیده می شود از هر گوشه و کنار که شاهد موفقیت های بسیاری از این دختران و بانوان که باعث سربلندی پدر و مادر و مملکت خویش اند .... کاش ا,روایت,دختر ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها