روایت شوق سفر ...

ساخت وبلاگ
 

نه نقشه ی راهی و نه همراهی ...

دل به راه سپرد قدم را پشت قدم برمی داشت حرکت و حرکت و حرکت و ...

آری شوق سفر می راندش ...

در پی حراکمندی رانه ی مشاهده گر ...

رانه ای که خود مسیریاب است و قطب نما ...

سفر را در مسافربودگی معنا می کند و تعریف و تقلیلی برایش برنمی گزیند ...

نقطه ی پرگار را بر هستندگی مشاهده گر می گذارد و دایره های زندگی نوردی را رسم می کند ...

کلمات منتزع از یکدیگر هرکدام معنا و روایت خویش را حمل می کردند و پدیداری بودند از

 آری گفتن به هستندگی ...

جنگل   جاده   ترس   لرز   ابهام   کاوشگری   تنهایی   سفر  دیگری  

قدم در میان انبوه درختان ایستاده نهاد و مردن را برگزید ...

صدای باد در میان جنگل می پیچید و همهمه ای از گذر را برمی آورد ...

پرندگان نغمه بر می آوردند و با صدای آواز خویش کنسرتویی برپا می کردند و رقص دیگری را

نظاره می نمودند ...

در میان فراز و فرود راه صعود و سقوط زندگی را حس می نمود و شهامت صبر را پیشه می نمود ...

تنه ی درختی در میان فراز و فرود کوه و جنگل افتاده را یافت ابتدا به نظاره ایستاد و شوق بند بازی

 در دلش زنده شد ...

قدم های لرزان را بر روی تنه ی درخت نهاد و آرام آرام پیش رفت و بند ناف ابهام را برید و با شهامت

با پرنده سولونواز همراه شد ...

آری بند ناف را برید و از جنگل ابهام به جاده ی زندگی نوردی گام نهاد و نشانه ها را نظاره کرد ...

یکی پس از دیگری ... آری دیگری ...

 پدیداری که وجود را نمایندگی می کند و هر آنچه هستی را می نمایاند ...

دیگری همان که همسفری است در مسافربودگی ...

آری با پذیرش مسافر بودگی دیگری ها را نظاره می نمود و کاشفی شد در مسیر شدن ...

نمادی از نیاز ... نمادی از رانه ... نمادی از هستندگی ... نمادی از مشاهده گری ...

تنها نظاره گری بود در گذر ... گذری از مبداء به مبداء ...

پیچیدن پیله بر وجود و دوباره شکافتن ... همراه و همسفری شدن ...

آری شدن و شدن و شدن ...

 

 

زهرا گنجی

 

.

 

روایت پاییز ......
ما را در سایت روایت پاییز ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6supernova بازدید : 102 تاريخ : چهارشنبه 17 بهمن 1397 ساعت: 11:08