ویروس جان ...

ساخت وبلاگ

شهر در خواب است و مردمش در کما...

هزاران سال بود که روزهای آخر سال ، شهر در غوغا بود و مردم در هیاهو، خسته از خانه تکانی اما در تکاپوی خرید شب عید...کودکان دست در دست پدر و مادر،گریه کنان ،لابه لای شلوغی بازار،دوان دوان...زن و مرد و کودک و پیر،همه با سرعت و همه در حرکت...

خانه در هم ریخته،یکی پرده می شست و یکی خاک اثاثیه می گرفت،بچه ها در چیدمان هفت سین و سبقت گرفتن در تزیین...

اما امسال چه بر سر شهرم آمده! خیابان آرام و کوچه خلوت و بازار سوت و کور! مدرسه دلمرده و نیمکتها متعجب از اینهمه تنهایی بی سابقه!هرسال بازار شلوغ بود و امسال داروخانه! هرسال لباس و کفش نو خریداری می شد و امسال محلول و ژل ضد عفونی کننده!روزهای آخر سال صدای ترقه بود و امسال صدای اخبار و مرگ و میر! به جای بوی ماهی و سبزه،بوی الکل و وایتکس!

چه برسر شهرم آمده!!!

گویی مهمانی ناخوانده داریم! کرونا...

کرونا دیگر چه صیغه ایست؟ می گویند  ویروسی کوچک است،سوغات چین! کوچک اما پرخطر...کُشنده است و ترس آور...از دهان فرد آلوده به افراد دیگر سرایت می کند...

اینکه چیز جدیدی نیست!پس چرا مردم اینچنین ترسیده اند؟ مگر همیشه ویروسهای کُشنده از دهان مردمان بیرون نمی آمد و به جان دیگران نشانه نمی گرفت؟! تاکنون ویروسهای بسیاری بر جان ما افتاده بود اما اینچنین ترسی بر ما حاکم نبود! ویروس خودخواهی،ویروس تکبر،ویروس منیّت ،ویروس ریا،ویروس عصبانیت،ویروس دروغ،ویروس غیبت و ویروس تهمت...

اینها هم ویروس بودند که از فردی به فرد دیگر سرایت می کردند،اینها نیز بلای خانمانسوز بودند،کُشنده بودند...اما چرا فقط کرونا اینقدر مهم شد!گویی مردم فقط جسم را می بینند،نه جان را! زخمهایی که به روان هم وارد می کنند برایشان بی ارزش است ...فقط سرفه و تنگی نفس به چشمشان می آید و بس! شکستن دل دیگران اصلا مهم نیست چون دیدنی نیست! ریختن اشک دیگران که چیزی نیست ،چون دستگاهی بنام اشک سنج موجود نیست!

بجای سبزه و سیب و سنجد و سمنو،در خانه ها سردی و سستی و سودا و سوگ و سرایت چیده شده!

طبیعت کار خود را خوب می داند...درختان چون عادت هرسال ،به شکوفه نشسته اند،هوا مانند همه ی اسفندها،به گرمی رفته است... اما دل ما چون سالیان قبل نیست،انقدر ترس و وحشت در ما نفوذ کرده، که اصلا بهار را نمی بینیم! تنها چیزی که میبینیم کرونا است !!!

ای کاش بجای جسم ، کمی هم به وجود خود و دیگران می اندیشیدیم! بجای خوراندن ویتامین C و D به عزیزانمان، به فکر کشف استعدادها و حمایت از وجود نازنین آنها بودیم!در عوض ضد عفونی و شستن مرتب دست،دل مان را از کینه می شستیم!

کرونا ویروسی کُشنده اما روزی عمرش تمام میشود ، جان چندین هزار نفر را میگیرد و سرانجام ازبین می رود...اما ویروسهایی که در جان ما می افتند بیرون نمی روند مگر اینکه"خود" بخواهیم!ویروسهایی که از زمان خلقت ما بودند و تا مرگ ما ادامه دارند! با آنها نبرد نمی کنیم و حتی اجازه ی گسترش نیز میدیم تا به جان خود و عزیزانمان نفوذ کنند و در جامعه سرایت کنند و از نسلی به نسل دیگر روند....

افسوس که کسی آنها را جدی نمی گیرد...

 

 

محبوبه السادات محمودی

روایت پاییز ......
ما را در سایت روایت پاییز ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6supernova بازدید : 122 تاريخ : شنبه 16 فروردين 1399 ساعت: 9:41