از هیاهوی دنیای مدرن خسته بود ....
ایستاد و شروع کرد به ساخت خانه ای جدید تا شاید از همهمه ی روزمره نجات یابد ....
یکی یکی آجرهای بتونی را در اطرافش روی هم قرار داد ، تا آخرین آجر ....
ناگهان همه جا تاریک شد !
عجب اشتباهی !
آن قدر در افکار زائدش غرق بود که فراموش کرد فضایی برای پنجره خالی بگذارد ....
اوضاع بدتر شد !
او خلوتی می خواست تا در آن به آرامی بیندیشد و به یقین برسد ، غافل از این که قطع ارتباط با دنیا ،
او را در شک و تردید و ترس قرار می دهد ....
او می خواست (( برای خود )) باشد اما به غلط (( در خود )) شد !
به زحمت یکی از آجرها را از جا درآورد تا بلکه هوایی رد و بدل شود ، بی فایده بود !
او فقط در تنهایی و افکار مسموم و آلوده ی خود دست و پا می زد ....
موجودی شده بود غرق در سوداگری ....
با پشت کردن به فانتزی های زندگی ، تلخی و واقعیت را فقط مزه مزه می کرد ....
تلخی ای که لحظه به لحظه از زیبایی هستی دورتر و دورترش می کرد ....
همه چیز فقط جبر بود و تکلیف ....
تنوعی نبود که حق انتخابی داشته باشد ....
معیاری نبود که فاعلیت برایش معنا یابد ....
دچار هیستری فلج کننده ی ابژگی شده بود ....
حبس در اتاقی که فقط نیازهایش را می توانست برطرف کند ....
رانه اش خود را به دیوار می کوبید ، عادت نداشت به یکجا نشستن !
رانه کثرت منسجم را می طلبید و از قهر رخداد و وضعیت به ستوه آمده بود ....
عاقبت شمشیر تیز رانه ، گردن نیاز را زد و دیوار بتونی فرو ریخت ....
لذت و رنج با هم یکی شدند و ژوئیسانس چون عصای موسی ، فرعون تکبر و منیت درونیش را
شکافت ....
پیله ی وجودش پاره شد و پروانه ی سوژه بودگی از آن بیرون آمد ....
حلقه های گره ی برومه را به حلقه ی دیگری بزرگ پیوند زد ....
می خواست با حفظ حریم روانیش ، دیگری بزرگ را بشناسد و با پذیرش او همدلی و محبت و عشق
را در خود زنده کند ....
با صبوری و شهامت حرکت کرد تا خود را تغییر دهد ....
با توکل ، با یقین و با پویایی پیش رفت ....
دریافت که رشد او در گرو پیشرفت دیگری است و عزت نفس اش به دنبال حمایت از وجود دیگری ....
و شایستگی اش با ارزشمندی دیگری معنا می یابد ....
فهمید نباید منتظر ناجی بماند ، بلکه باید خود ، خویشتن خویش را نجات بخشد !
با اعتماد به نفس اش تاثیر گیرد و تاثیر گذارد ....
خوب زندگی کند و ناب بمیرد ....
و پیوسته بر رودخانه ی شدن پارو زند ....
به هر سنگی رسید آن را حکمتی ببیند و با تفکر از آن گذر کند ....
این گونه هستندگی است که اشرف مخلوقات بودن را برمی تابد و سعادت را به انسان هدیه
می دهد ....
محبوبه سادات محمودی