آنجا که دست حکمت در هستی ات روان است با صبر و شهامت بران چرخ زندگی نوردی را
و بدان مسیر خود هموار خواهد شد در دل رودخانه ی شدنت ....
بدان تو نیستی که اختیار کنی و تصمیم بگیری ....
تنها وضعیت و کثرت منسجم بنا می سازد آن چه از تشعشعات روزنه ی وجودت بیرون می زند
و خورشید هستی با امواج زیبایش نورانی می کند کوه مهربانی و عشق را ....
از روزمرگی دور شو و خودت را در هستی پرتاب کن ....
هستنده ای باش مهربان و با شهامت ....
هم آسمان باش و هم زمین ....
بپرورانی با شهامت و برویانی ....
تو موجی هستی در امواج نا متناهی هستی بی کران ....
نور باش و روشنی ببخش سیاه چاله های هستندگیت را ....
ترس را بیرون بریز و حرکت و عشق را با شهامت همراه کن تا کثرت منسجم را سلوک کنی ....
باغبان باش دانه بکار هم در دل هستی خویش و هم در دل هستی دیگری ....
تو دانه ها را بکار و رشد و حرکتش را به هستی بسپار ....
درست همان جا که زمین وجودت را کنکاش می کنی شخم می زنی
هرچه آلودگی هست بیرون می زند ....
زمین وجودت آماده ی پرورش دانه های منادیگری می گردد ....
تازه آنجاست که لحظه ای با خود می اندیشی من چیست در این دایره ی نامتناهی هستی ....
مرگ من فرا می رسد و منادیگری متبلور می گردد ....
خودت را در رسالتت تعریف می نمایی با هرچه هستی ....
در پی عشق دیگری می دوی و می دانی که شدن تنها در سلوک هبوط معنا می پذیرد و می دانی
تو دانه ای هستی در دل خاک باغبان هستی ....
زهرا گنجی