به دنبال چه میگردی بغیر از اینکه هستی ...
چه صدا و لحن قریبی و چه پرسش تامل برانگیزی ...
پاسخ را از همین جایی که هست و با کلمات خویش آغاز کرد...
مدتی بود میان راه ها می گشت و سرگشته ای بود میان آیینه ها...
با خود متوهم گام برمیداشت و تصمیم به پیمودن راهی میگرفت و در پی این میرفت و آن را میافت چرا که لحظه ای به کثرت خویش نمی نگریست که با پذیرشش مصمم گام بردارد و شهامت پیشه کند و صبورانه گردنه های راه را بپیماید ...
آری مدتی سرگشته میان تالار آیینه گام برمی داشت و به هر کدام که می رسید تصویری نو از خود بر آن می افکند تا تاییدی بگیرد از بودن و ابژه ای باشد که مانند عروسک خیمه شب بازی با دستان و نگاه دیگری بر صحنه ی نمایش بازی کند و هر لحظه با فریفتار و نقابی نو به بازی با کلمات می پردازد و در شکافهای مثلث خویش حریصانه به بلعیدن و مالکیت دیگری می پردازد با خط زدن بر حریمش در توهم یکی شدن با آن خودی ایدآل در دنیای خیال به تصویر میکشد و من از تو را می گستراند ...
آری با این تصورات پذیرش تنهایی سولیتوت را به تعویق می انداخت و من و تو را خط میزد ...
حال و امروز دریافت که تصویر وهم آلود را خط بزند و تولدی نو را تجربه کند ...
تولدی که پیله را از خویش بر خویش می تند ودغدغه خویش را دنبال می کند و لحظه به لحظه با پرسش چرایی گام بردارد و پاسخی اینچنین را زیر لب زمزمه می کند ...
عاشق تصویر و وهم خویشتن
کی بود از عاشقان ذوالمنن
(مولوی )
زهرا گنجی
روایت پاییز ......
برچسب : نویسنده : 6supernova بازدید : 120