من کیستم ؟!
پرسشی که دائما در ذهن ماست ...
به دنبال نامم یا در پی مفهوم ؟!
اگر می خواهم نام باشم و شکل ، که بهترین نام ، اشرف مخلوقات است !
واژه ای ثقیل که می شود وزنه ای بر گردنم ، زنجیری بر پایم و قفلی بر ذهنم که
محکم مرا بر جای نشاند !
هرچه القابم وزین تر باشند منیتم بیش تر پرورش یابد و بزرگ تر شوم ،
تا جائی که دیگری ها را نبینم !
سنگین و سنگین تر شوم ، آن قدر که توان حرکت از من گرفته شود و روز به روز بر اسارتم
افزوده گردد ...
تسلیم جبر زمان شوم و آنگاه وجودم سرشار از نگرانی و دلواپسی شود ...
هر لحظه ممکن است زیر فشار این وزنه ها جان دهم ...
افکارم یخ زده ، تکیه گاهی ندارم جز این که دست به دامان ترس شوم ! ترسی فلج کننده ...
می ترسم بمانم و زیر این فشار استخوان هایم خرد شوند !
می ترسم حرکتی کنم و این زنجیرها دست و پایم را قطع کنند !
می ترسم تفکر کنم و ذهن یخ زده ام ترک بردارد !
می ترسم فروتنی کنم و دیگران بر شانه هایم سوار ...
می ترسم انتخابی کنم و از جانب دیگران انکار ...
اگر راه روم ، می ترسم دارایی هایم جا بمانند ! مقام و منزلتم را چه کنم ؟! اگر بروم ؟!
می ترسم و می ترسم ... نام و شکل مرا محدود می کند و قدرتم را می ستاند ...
زنده می مانم اما زندگی نمی کنم ...
مهر بر دهان ، در حصار و تنگنا ، چگونه بیندیشم ؟!
پس من کیستم ؟!
اصلا آیا کسی هستم که به دنبال اسم و رسمم ؟!
من ، تنها موجودی هستم کوچک از بی نهایت موجود در کره ی خاکی ...
مخلوقی هستم ضعیف از بی شمار مخلوقات خداوند در کل عالم ... و ذره ای ریز از
بی کران ذره ی هستی ...
من در پی مفهومم نه نام ! آری ، این گونه حس بهتری دارم ...
سبک چون غباری در فضا ... آزاد و رها ... جاری در مسیری که رهنمایش رانه ام ...
حراک بر امواجی که ناخدایش اراده ام ... رقصان و جوشان و خروشان ...
مفهوم به وسعت حرکتم می افزاید ...
چیزی برای از دست دادن ندارم پس چرا بترسم ؟
داشته ای برای فخر فروشی ندارم پس چرا ببالم ؟
مقامی برای تکبر ورزیدن ندارم پس چرا بمانم ؟
پیش رویم مسیری است پر از مانع ، پر از ابهام و پر از انتخاب ...
می روم با ایمان به ممکنات ، می روم سوار بر حس و مشاهدات ، می روم برای ساخت
روایات ... می روم تا بشوم ... می روم تا زندگی کنم ...
(( هستم اگر می روم ، گر نروم نیستم ... ))
محبوبه سادات محمودی
روایت پاییز ......برچسب : نویسنده : 6supernova بازدید : 137